وقتی فرزندان، از والدین خود اعمال قدرت و سلطه می بینند و این پدیده را مانع آزادی عمل خود تحلیل می کنند، می کوشند یکپارچه شوند و جبهه مشترکی تشکیل دهند. آنها گاه هم نظرند که باید کاری کنند تا از آزادی عمل بیشتری برخوردار باشند. در این صورت همه یکصدا می گویند: محدودیت هایی که در خانواده ماست، در خانواده های دیگر نیست و نباید این طور باشد. همه آنها یکدیگر را تأیید می کنند تا از مزایای این یکپارچگی برخوردار شوند. وقتی وحدت نظر باشد، فرزندان پرشورتر تلاش می کنند تا یار جمع کنند و بقیه را با خود شریک سازند. وقتی سایر فرزندان در کاری سهیم میشوند، اولا احساس گناه آنها کمتر میشود و ثانیة، فقط فرزندان پرشور مقصر به حساب نمی آیند و به تنهایی تنبیه نمی شوند. این یکپارچگی در خارج از کانون خانواده، به شکل های رسمی و به منزله اعتراض، اعتصاب و تظاهرات در بسیاری از محدودیتهای دانش آموزی و دانشجویی، برای به دست آوردن آزادی بیان، آزادی روابط و... دیده می شود، اما در محیط خانه، شاید چنین رسمیتی نداشته باشد.
 
بنابر اعتقاد فرزندان به دل سوزی پدر و مادر درباره آنان و تجربه فراوانتر بزرگترها صورت طبیعی روابط فرزندان با والدین این است که آنها با یکدیگر سازگار باشند و هویت خود را از نظام حاکم بر خانواده به دست آورند، اما گاه بی مهارتی پدران و مادران در نحوه مواجهه با فرزندان، باعث می شود آنان با سایر فرزندان و گروه همسال خود، با تمام هویت والدین خود مبارزه قرار کنند و با گروه همسال خود هویتی جدید پدید آورند.
 
رشدنایافتگی
برخی افراد در طول زندگی خود کودک می مانند و همواره رفتارهای کودکانه دارند. وقتی فرزندان، سازگاری با والدین را با دشواری تحمل کنند و پدران و مادران، آنها را تنبیه کنند و دوری از تنبیه برای فرزندان دشوار باشد، فرزندان به ویژه در سنین کمتر، برای فرار از تنبیه تسلیم می شوند، زیرا مقابله با والدین را بسیار پرخطر می بینند. شماری از بچه ها به محض اینکه به نوجوانی و سن بلوغ نزدیک می شوند، در برابر پدر و مادر، مقاوم و عصیانگر میشوند و جرئت پیدا می کنند. طبیعتا این پدیده تازه، زندگی خانواده را به هم می ریزد و ترم جدیدی در خانواده پدید می آید. اما گروه دیگری از فرزندان به همان حالت بچگی و رشدنایافتگی می مانند. اینها فرزندانی هستند که در درون خود، ترسی نهادینه شده از والدین را حس می کنند، در طول عمر خود کودکانه می ترسند و نیازهایشان را نادیده می گیرند. چنین فرزندانی در بزرگسالی تسلیم دیگران می شوند و از موقعیت آنان هراس دارند و اساسا میترسند که خودشان باشند. آنها گرچه سخنی نمی گویند، روانی پریشان دارند و از حالتی که دارند، ناراحت اند. این نوع سازش، خلاقیت و نوآوری را از فرزندان می گیرد و آنها را به مهره بیابتکار تبدیل می کند. به کارهای نو رو آوردن و گرایش به اکتشاف و اختراع، به آزادی عمل و تجربه جدید نیاز دارد و با اعمال قدرت گسترده والدین در برابر فرزندان، سازگار نیست.
در نظامی که پاداش و تنبیه به صورت جدی حاکم است، فرزندان احساس نمی کنند که والدین، آنها را پذیرفته اند و در هر لحظه، نگران اند که نکند کارشان به تنبیه منتهی شود. نگرانی فراوان آنها، از آمادگی شان برای اندیشیدن، ابداع و تمرکز کم می کند و هرچه بیشتر میخواهند بهتر باشند، اضطراب بیشتری دارند و از رسیدن به مطلوب، دور می شوند.
 
 دورویی و چرب زبانی
گاه فرزندی که تحمیلی تربیت شده و از محتوا و پیام منزجر شده است، انزجار خود را نه در قالب مقاومت، بلکه در شکل ریا و تظاهر نشان میدهد. او که قلب از اجرای رفتار پسندیده از دیدگاه مربی ناخشنود است، می کوشد در ظاهر، نظر او را جلب و طبق خواسته او رفتار کند، ولی در باطن هیچ اعتقاد و علاقه ای به آن رفتار ندارد. این پدیده تنها به رابطه والدین و فرزندان اختصاص ندارد و در همه روابط تربیتی، همچون رابطه مدیر و دانش آموز، و معلم و شاگرد مشاهده میشود. دانش آموزی که ملزم شده بود در نماز جماعت مدرسه شرکت کند، می گفت: چهار رکعت نماز ظهر برای رضایت آقای مدیر می خوانم، قربة الی الله! این نیت را هم به گونه ای ابراز می کرد که دیگران بفهمند. بنابراین در این تربیت، درون سازی، هضم و جذب وجود ندارد، بلکه حفظ نقش، ادا و تظاهر نهفته است.

 
کودک نمی تواند با واقعیات روبه رو شود، آنها را بررسی کند، آثار و پیامدهای آن را بشناسد و با جابه جا کردن عوامل و اوضاع، خود را با واقعیات همراه کند تا از پیچیدگی و شدت حوادث بکاهد و آرامشی نسبی کسب کند.

تربیت تحمیلی، متربی را از روی ریا و تظاهر به انجام خواسته های مربی وادار می کند، ولی این تأثیر تا هنگامی است که سایه الزام و اکراه بیرونی بر آن باشد و به محض اینکه الزام خارجی رفع شود، متربی شیوۂ پیشین خود را از سر خواهد گرفت. بنابراین، اگر تربیت با ایمان، عشق و رغبت درونی همراه نباشد، تربیتی مکانیکی، موقت، دیکتهای، بیرونی، بیریشه، وابسته به منابع تشویق و توبیخ و... خواهد بود.
امیرالمؤمنین علیه السلام برای فرد متظاهر و ریاکار چهار علامت برمی شمرند:
هنگام تنهایی کسل، و در جمع، بانشاط است؛ هنگامی که او را مدح کنند، بر عملش می افزاید و در غیر این هنگام، از عملش می کاهد. طبق این روایت، خلل در کیفیت و کمیت، نتیجه بارز ریاست است و خود را نیز، چه بسا معلول تربیت تحمیلی باشد.یکی از مکانیسم های سازش در خانواده هایی که بر اعمال قدرت زیاد تکیه می کنند، این است که فرزندان با چرب زبانی و چاپلوسی، پدر و مادر را بیشتر به خود علاقه مند می کنند، خود را عزیز خانواده قرار میدهند و از این طریق به خواسته خویش می رسند. این حالت باعث میشود تا والدین به فرزند پاداش دهند و از تنبیه او صرف نظر کنند، در حالی که فرزند کاری را انجام میدهد که خودش می خواهد و با زبان بازی و دورویی، به ظاهر خود را مطیع والدین نشان می دهد.
 
این حالت برای فرزندان از چند جهت نامناسب است: اولا، فرزند خودپنداره مثبتی ندارد و دائم از ناامنی روانی اش سخن می گوید و معترض است که چرا برای رسیدن به سازگاری، این قدر باید نقش بازی کرد و به چه قیمتی من باید از تنبیه شدن فاصله بگیرم؛ ثانیة، به مرور این حالت در او ملکه می شود، دارای طبع ثانویه منفی می شود و دربرابر دیگران نیز چنین حالتی دارد؛ ثالثا، در میان گروه همسال خود، به منزله آدمی دورو مورد تنفر قرار می گیرد، با سوءظن اطرافیان روبه رو می شود و همواره همسالان، او را فردی مکار و حیله گر می دانند.
 
انزوا و خیال بافی
هرگاه فرزندان نتوانند از طریق ارتباط و گفت وگو، سازگاری خود با والدین را ابراز کنند و خانواده تنبیه گر باشند و کسب پاداش در این فضا مشکل باشد، آنها به انزوا کشیده میشوند و در خود فرو می روند. این حالت باعث می شود فرزند به خیال پردازی رو آورد، از رویارویی با واقعیت ها و هماهنگی با آنها فاصله گیرد و همه لذت خود را در آرزوهای دور و دراز و پندارهای واهی جست وجو کند؛ زیرا آن قدر واقعیت برای او ناملموس و نامأنوس است که حضور آن را بسیار دردناک تحلیل می کند و قادر به پذیرش آن نیست. او نمی تواند با واقعیات روبه رو شود، آنها را بررسی کند، آثار و پیامدهای آن را بشناسد و با جابه جا کردن عوامل و اوضاع، خود را با واقعیات همراه کند تا از پیچیدگی و شدت حوادث بکاهد و آرامشی نسبی کسب کند. بالاترین هنر او، فرار از واقعیت ها و پاک کردن صورت مسئله است. البته بی شک در موارد ویژه ای، یکی از بهترین مهارت‌ها، فرار از عامل آسیب زاست که انسان را از آفات دور نگه میدارد، اما چنانچه فرد در همه مراحل زندگی این گونه رفتار کند، دیگر مهارت او به حساب نمی آید و او را از امتیازات جوامع، دور نگه می دارد. چنین افرادی در رفتارهایی همانند فرو رفتن در خیال، فکر کردن های بلندمدت، کناره گیری از فعالیتهای اجتماعی، افسردگی، انتخاب رفتارهایی خنثا یا دارای ارزشهای اجتماعی منفی، بازگشت به حالت های دوران بچگی، گوش کردن نوار و سیدی به شکل افراطی، تماشای بیش از اندازه تلویزیون، رو آوردن زیاده از حد به بازیهای رایانه ای و بازیهای تک نفره، خواندن کتابهای عجیب وغریب و نگاه های خیره به اطرافیان، خود را نشان میدهد.
 
منبع: خانوادۀ موفق، علی حسین زاده، چاپ دوم،مؤسسۀ آموزشی وپژوهشی امام خمینی(ره)، کاشان1391